در نقد و بررسی ماه و بلوط مطرح شد؛
ادای دین به شهیدی که جای من شهید شد!
به گزارش قائم، محسن مومنی شریف در نشست نقد و بررسی رمان ماه و بلوط اظهار داشت: این کتاب ادای دینی به شهید برات علی سلطانی است که بجای من شهید شد.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ جواد شیخ الاسلامی: جلسه نقد و بررسی رمان «ماه و بلوط» نوشته محسن مؤمنی شریف نویسنده و مدیر سابق حوزه هنری انقلاب اسلامی در مؤسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب برگزار گردید.
ماه و بلوط در ۸۷۲ صفحه و توسط انتشارات سوره مهر به بازار نشر عرضه شده است. این رمان که در دسته رمان های تاریخی قرار می گیرد، با رویکرد بومی-منطقه ای به وقایع سیاسی منطقه کردستان می پردازد. «ماه و بلوط» ادای دینی به تاریخ کردستان است که در آن، داستان با آداب و رسوم مردم کردستان گره خورده و به باورهای مردم نزدیک شده است.
محسن مؤمنی شریف پیش از این انتشار کتاب هایی چون «در کمین گل سرخ»، «حکایت پای دار»، «اِشغال»، «زمانی برای بزرگ شدن» و «ریشه در آسمان» را در کارنامه خود دارد. او که متولد سال ۱۳۴۶ در شهر بیجار است، در فضای ادبیات کشور در قامت مسئول حوزه هنری از سال ۸۹ تا ۹۹ شناخته می شود.
در نشست نقد این کتاب که توسط دفتر داستان شهرستان ادب و در ادامه سلسله جلسات «عصر اثر» برگزار شد، علی اصغر عزتی پاک، بهزاد دانشگر، علیرضا قزوه، تیمور آقامحمدی، محمدقائم خانی و تعدادی از علاقه مندان به کتاب و ادبیات حضور داشتند.
در ابتدای این جلسه محسن مؤمنی شریف با اعلان اینکه این جلسه جدی ترین جلسه ای است که برای نقد و بررسی رمان ماه و بلوط برگزار می شود، اظهار داشت: خوشحالم امروز در جمعی هستم که کتابخوان و نویسنده حرفه ای هستند و مقرر است درباره ی این کتاب صحبت بکنند. امیدوارم که این جلسه هم به من و هم به جریان ادبیات داستانی انقلاب اسلامی برای حرکت به سوی روایت ایرانی کمک نماید و سبب خیر در این زمینه باشد.
مؤمنی درباره ی ایده نوشتن رمان «ماه و بلوط» و نحوه شکل گیری آن به خاطرات کودکی و خانوادگی خود اشاره نمود و اظهار داشت: فکر می کنم اصل ماجرا برگردد به این اتفاقی که برای شما تعریف می کنم. سال ۱۳۲۴-۱۳۲۵ یک اتفاقی در غرب کشور افتاد، یعنی دو تا جمهوری خودخوانده ایجاد شدند؛ یکی جمهوری آذربایجان بود و دیگری هم جمهوری کردستان. این جمهوری ها هرکدام به نحوی در زندگی خانوادگی ما تأثیر داشته است. ماجرا از این قرار بود که وقتی در سال ۱۳۲۰ متفقین آمدند و رضاخان را بیرون کردند و تبعیدش کردند و محمدرضا سرکار آمد، روس ها به جهت اینکه از ایران خارج نشوند، کمک کردند به ایجاد شدن دو تا جمهوری که به آنها متمایل باشد. یکی از آنها جمهوری حزب دموکرات آذربایجان بود که قوی تر و مشهورتر بود و دیگری هم جمهوری کردستان که کوچک تر بود و فقط در سطح روستاهای مهاباد بود. یعنی هیچ شهر معتبری نداریم که به این جمهوری پیوسته باشد. منتها جمهوری آذربایجان خیلی وسیع بود؛ تا نزدیک زنجان آمد و یک نگاه خیلی تند مارکسیستی و شاید بگویم داعشی هم داشتند.
* بسیاری درباره ی وقایع کردستان و آذربایجان چیزی نمی دانند
وی افزود: کسانیکه راجع به آنها نوشته اند، چون از جانب آنها بودند و دلبستگی به این جمهوری داشتند، این واقعیات را ننوشتند، ولی واقعیت این است که آنها خیلی خشن بودند؛ حداقل نسبت به زمان خودشان خیلی خشن بودند. شما احتمالا رمان «سمفونی مردگان» را خوانده اید که در آن به این جمهوری پرداخته است. وقتی آن جمهوری شکست می خورد، عده زیادی کشته می شوند. پدر من اصالتاً اهل زنجان هستند و طرف ماه نشان زنجان زندگی می کردند. جمهوری آذربایجان به این منطقه می آید و چون با فئودال ها و کسانیکه زمین داشتند مشکل داشتند، خیلی راحت آنها را می کشتند و اذیت می کردند. پدر من آن موقع سنی هم نداشته است، ولی چون به ارباب ها منتسب بودند و روی زمینهای ارباب کار می کردند، مورد اذیت و آزار اینها قرار می گیرند. به این علت پدرم، برادرش و خواهرش به بیجار می روند. البته عمده ارباب های آنجا هم به بیجار می روند. نمی دانم چقدر بیجار را می شناسید؛ بیجار جزو استان کردستان است و نزدیک دو ساعت از زنجان فاصله دارد. خلاصه خانواده به بیجار می روند و وقتی که بساط هر دو جمهوری در کمتر از یک سال برچیده می شود، پدرم در بیجار می ماند و ازدواج می کند. به همین دلیل من به خاطر این پیشینه، اولویتم این بود که راجع به جمهوری آذربایجان و آن اتفاقاتی که منجر به هجرت پدرم شد بنویسم.
مؤمنی شریف درباره ی زمینه های نوشتن رمان ماه و بلوط، افزود: من فکر می کردم خیلی از افراد وقایع آن سال ها را نمی دانند و نشنیده اند. به این علت همیشه این مورد گوشه ذهن من بود. ضمن این که پدر من دیگر هیچ گاه به ولایت خودشان برنگشت و بعد هم قوم و خویش های خودشان را در تهران پیدا کردند. همچون آشناهای ما یک خانمی بود به نام «جمیله خانم». جمیله خانم پیرزنی بود که هم دختر خان بود، هم زن خان بود و هم خودش خان بود. اصلاً به او «جمیله خان» می گفتند. در منطقه ما روستایی است به نام «گنج آباد»؛ من ندیده ام ولی شنیدم که می گویند آنجا یک عمارت بسیار خیلی خوب و مشهوری است که سازمان میراث فرهنگی هم روی آن دست گذاشته و شیک ترین امارت آنجاست؛ و این امارت مال این خانم بوده است. زمانیکه من با ایشان آشنا شدم، در جنوب تهران مستأجر بود. خانم خیلی متدینی بود و بیشتر وقتش با نماز و قرآن این چیزها می گذشت. خاله های مادرم او را می شناختند و ما هم خیلی با این خانم دوست شده بودیم. وقتی با او صحبت می کردم و پای خاطراتش می نشستم، انگیزه ام برای نوشتن قوی تر شد ولی از بخت من، اجل زمان نداد و او فوت کرد و خودم هم مشغول کارهای اجرائی شدم. به همین خاطر انگیزه ام برای نوشتن آن رمان کم شد و حدودا از بین رفت.
* ادای دینی به شهید برات علی سلطانی که جای من شهید شد
وی افزود: در مجموع شرایطی پیش آمد که تصمیم گرفتم کار دوم را بنویسم و به کردستان بپردازم. با کردستان هم غریبه نبودم؛ چون هم منطقه را می شناختم و هم در زمان جنگ خودم در مهاباد بودم. در روز رونمایی این کتاب مستندی پخش گردید که من بر سر مزار شهیدی رفته ام و می گویم که شهید «برات علی سلطانی» بجای من شهید شد. ماجرا از این مقرر است که ما در مهاباد با هم در گشت ثارالله بودیم. یک روز از فرماندهی تیم ما را خواستند که به مرکز برگردیم. یادم است که آن روز شهید سلطانی شهردار بود. شهردار هم در جبهه به کسی می گفتند که آن روز می ماند و به کار نظافت و غذا و.. می رسید. شهردار شدن یک جور فرصت هم بود که آن فرد استراحتی بکند و حمامی برود و به کارهای شخصی اش برسد. آن روز نوبت آقای سلطانی بود که شهردار باشد و بماند، اما شهید عباس ستاره لر از من خواست که بجای سلطانی در مرکز باشم. شهید ستاره لر فرمانده مشهوری بود و من هروقت یاد شهید عماد مغنیه می شود یاد او می افتم. ستاره لر کسی است که بساط منافقین را سال ۶۱ در تهران جمع کرد. فرمانده گشت القارعه تهران بود و سر و کارش را منافقین بود. آن زمان منافقین راحت ترور کور می کردند و در می رفتند. صرف این که طرف محاسن داشت و در مغازه اش عکس امام خمینی (ره) را گذاشته بود، او را می کشتند. عباس ستاره لر بود که نقش جدی در جمع شدن این ترورها داشت. ما خوشبخت بودیم که ایشان به کردستان آمده بود و ما در یک شهر کوچک مثل مهاباد، از نیروهای او بودیم.
من هر چقدر که سنم بالاتر می رفت، فکر می کردم یک دینی نسبت به این شهید و آن ماجراها دارم. بالاخره هر طور که حساب کنید، من باید آن شب بجای شهید سلطانی شهید می شدم. فکر می کردم باید در کنار همه کارهایی که انجام می دهم، راجع به ماجرای کردستان هم چیزی بنویسم. ضمن این که این ماجرا هنوز تمام نشده و هر اتفاقی که می افتد، مسأله کردستان مطرح است
نویسنده کتاب «در کمین گل سرخ» در توضیح چرایی نوشتن ماه و بلوط افزود: شهید ستاره لر اظهار داشت که سلطانی جای محسن مؤمنی شریف برود و من در مرکز بمانم. من چون کار بیستم بلد بودم، به من در مرکز پیام نیاز داشتند. ده دقیقه یا یک ربع نکشید که دشمن آن تیم را زد. یعنی در تله دشمن افتادند و اعدام شدند و اتفاق خیلی وحشتناکی افتاد. خود عباس ستاره را هم همان شب زدند. من هر چقدر که سنم بالاتر می رفت، فکر می کردم یک دینی نسبت به این شهید و آن ماجراها دارم. بالاخره هر طور که حساب کنید، من باید آن شب بجای شهید سلطانی شهید می شدم. فکر می کردم باید در کنار همه کارهایی که انجام می دهم، راجع به ماجرای کردستان هم چیزی بنویسم. ضمن این که این ماجرا هنوز تمام نشده و هر اتفاقی که می افتد، مسأله کردستان مطرح است. دوست داشتم چیزی بنویسم که یک نگاه تبیینی هم داشته باشد. یعنی چیزی را که خودم دیده ام روایت کنم. همه اینها در کنار آن دِین موجب شد که رمان «ماه و بلوط» شکل بگیرد. امکان دارد بپرسند چرا به خود آن شهید و آن ماجرا نپرداختم؟ راستش نگران بودم که گرفتار احساسات بشوم و از تعادل خارج بشوم. تلاشم در این کار این بود که تعادل حفظ بشود. چون اگر آن ماجراها را می آوردم، این اتفاق می افتاد.
* بایرامی گفت خواب را از من گرفتی و خودت خوابیدی؟!
مؤمنی شریف با اعلان اینکه این کتاب هنوز به خوبی معرفی نشده است، درباره ی بازخوردهایی که از زمان انتشار رمان به دستش رسیده، اظهار داشت: چون کتاب قطور است و قیمت نسبتاً بالایی دارد، هنوز به خوبی به دست مخاطب نرسیده است. البته انتشارات سوره مهر خیلی کوشش کرد که قیمت کتاب مناسب باشد و تا امروز هم دو بار چاپ شده و در آستانه چاپ سوم است. با این همه، دوستان نویسنده و خواصی که کتاب را خوانده اند، به من لطف داشتند و بیشتر نظرها مثبت بوده است؛ حتی گاهی فراتر از انتظار من. بعضی ها نظرات شان را منتشر نموده اند و بعضی ها هنوز نگفته اند. بطورمثال آقای کمره ای و آقای بهبودی درباره ی کتاب نکاتی را گفته اند. آقای سرشار یادداشتی منتشر نمودند و به من لطف داشتند. آقای بایرامی کسی بود که پیش از چاپ کتاب را خواند و واکنش خیلی خوبی داشتند.
وی اضافه کرد: من از زمانیکه در عرصه هنری مسئولیت اجرائی داشتم، به جهت اینکه از داستان دور نشوم، با تعدادی از دوستان یک جلسه داستان داریم که در آن هر ماه یک رمان را نقد می کردیم. آقای دهقان، آقای بایرامی، آقای امیررخانی، آقای زاهدی مطلق، آقای شاه آبادی، آقای قزلی، آقای جوانبخت و حدودا ده پانزده نفر بودند. بعد از آن که مسئولیت من به اتمام رسید، این جلسه باز هم ادامه دارد و ماهی یک دفعه انجام می شود. منتها در خانه همدیگر جمع می شویم. یکبار در خانه آقای بایرامی بودیم، ایشان گفت چه کار می کنی؟ نوشتن رمان جدیدت به کجا رسید؟ من یک فایلی از کتاب همراهم داشتم که روی آن اصلاح می کردم. همان فایل را برای آقای بایرامی فرستادم و دیدم ایشان بامداد زنگ زد و من را از خواب بیدار کرد. معلوم بود که شب نشسته بود و قسمتی از این کتاب را خوانده بود. ایشان خیلی لطف داشت و گفت خواب از چشم من گرفته ای و خودت خوابیده ای؟ آقای بایرامی خیلی لطف داشت و صحبت خیلی گرمی درباره ی کتاب داشتیم. بعدش هم پای حرفش ایستاد. یعنی مطالعه کتاب را که تمام کرد، باردیگر چند ساعتی قدم زدیم و درباره ی کتاب صحبت کردیم.
مؤمنی درباره ی واکنش ها به رمان ماه و بلوط افزود: منتها آقای حمزه زاده کسی بود که هر فصلی که من کار می کردم، زودتر از بقیه می دید. آقای حمزه زاده هم همیشه نگاهش مثبت بود. بعضی دوستان دیگر هم قبل از چاپ خواندند. مثل آقای شاه آبادی و دو نفر از بومی های کردستان که من بیشتر نگران نظر آنها بودم. یعنی منتظر بودم ببینم واکنش ها کُردها به کتاب چیست؟ وقتی که آقای سیدمحمد صمدی که در مهاباد استاد تاریخ است کتاب را خواند و نظر خیلی خوب بود، خیالم قدری راحت شد. آقای ابوالقاسم امان اللهی هم که رییس صدا و سیمای مهاباد بود و برادرش یکی از شخصیت های کتاب است، رمان را خواند و از کار راضی بود. ایشان هم خیلی لطف داشت و معتقد بود که این رمان حتما باید تبدیل به سریال بشود. خودش اهل رسانه بود و می گفت برای کردستان همچین چیزی ضروری است. آقای محسن کاظمی به عنوان یک محقق و تاریخ نگار برجسته، به کتاب لطف داشتند.
* یک فصل را حذف کردم و پشیمانم!
وی افزود: همه دوستانی که کتاب را خواندند، گفتند به لحاظ محتوایی جای این رمان خالی بود. از بین دوستانی که کتاب را خوانده بودند، آقای شرفی خبوشان نقد داشت. نقد خیلی جدی نداشتند ولی معتقد بود که قسمتهایی از کتاب زیادی است. من هم اشتباه کردم و این بخش ها را برداشتم. الآن واقعاً پشیمان هستم. آن بخشی که حذف شد، فصلی بود که من با یک زاویه دید دیگر نوشته بودم؛ در ارتباط با افشار بود و خودش یک رمان بود. تحقیقات زیادی درباره ی آن داشتم و اهتمام کردم آنها را در این فصل خلاصه کنم، ولی پس از صحبت با آقای شرفی خبوشان کلاً این بخش را برداشتم. بطورمثال شخصیتی بود که داستان با او شروع می شد. او محققی بود که راجع به گروهی که افشار رئیسش بود، مطالعه می کرد؛ درباره ی جنبش کمونیست های آوانگارد. یکی از راویان داستان بود که آقای شرفی خبوشان می گفت این فصل از کتاب شبیه تحقیقات دانشگاهی شده است. شما حدودا در هشت یا نه صفحه، بصورت اجمالی با جنبش دانشجویی دانشجویان چپ در خارج از کشور آشنا می شدید؛ خصوصاً با خود افشار. این فصل برای من خیلی لذت بخش بود. البته مقرر است برای این کتاب یک سایت طراحی نماییم که این بخش را در سایت می گذارم. یک بخش دیگر را هم برداشتم که درباره ی دیدار عیسی پژمان با شاه بود. این دیدار را هم مفصل کار کرده بودم که در نسخه نهایی حذف شد. البته این بخش را بدین سبب برداشتم که رمان کوتاه تر شود.
باید ببینیم چرا این گونه شد که ما نویسندگان داستان و رمان مخاطبین مان را از دست دادیم؟ و چرا قسمتی از مخاطب ما به سوی ناداستان کوچ کرد و در ناداستان به دنبال خواسته های خودش رفت؟ تعارف نداریم؛ مخاطب از ما ماجرا می خواهد، درام می خواهد، هیجان می خواهد، تغییر و تحول می خواهد. داستان و رمان ما در این سال ها کمترین ها را به مخاطب داد
بعد از صحبت های مقدماتی مؤمنی شریف، نخستین مهمانی که برای صحبت درباره ی ماه و بلوط به جایگاه دعوت شد، مدیر دفتر ادبیات داستانی حوزه هنری، بهزاد دانشگر بود. دانشگر در جواب سوال محمدقائم خانی درباره ی نسبت رمان و تاریخ شفاهی، و این که مخاطبان داستان و تاریخ شفاهی باید چه انتظاری از رمان ماه و بلوط داشته باشند، اظهار داشت: این سوال خیلی مهمی است و پاسخ آن امکان دارد طولانی شود. چه این که اگر بخواهیم خیلی شتاب زده جواب بدهیم، امکان دارد موجب سوء تفاهم بشود. به ویژه که اینروزها یک کشمکشی بین دوستانی که ناداستان یا به اصطلاح تاریخ شفاهی کار می کنند و دوستانی که ادبیات خلاق و داستان و رمان کار می کنند، شکل گرفته است. من خودم این ماجرا را نمی فهمم. یعنی دوستانی که داستان و رمان کار می کنند، به تاریخ شفاهی و کارهای واقع گرایانه چپ چپ نگاه می کنند و احساس می کنند که انگار ناداستان و تاریخ شفاهی آمده تا قسمتی از حق و سهم آنها را از سفره ادبیات بردارد. این قابل بررسی است که چرا این اتفاق افتاده؟
* چرا مخاطب سمت ناداستان و تاریخ شفاهی کوچ کرد؟
دانشگر با اعلان اینکه بجای تحقیر تاریخ شفاهی باید نگاهی به وضعیت ادبیات داستانی و وضعیت داستان و رمان بیندازیم، افزود: باید ببینیم چرا این گونه شد که ما نویسندگان داستان و رمان مخاطبین مان را از دست دادیم؟ و چرا قسمتی از مخاطب ما به سوی ناداستان کوچ کرد و در ناداستان به دنبال خواسته های خودش رفت؟ تعارف نداریم؛ مخاطب از ما ماجرا می خواهد، درام می خواهد، هیجان می خواهد، تغییر و تحول می خواهد. داستان و رمان ما در این سال ها کمترین ها را به مخاطب داد. ما رفتیم به سوی یک سری داستان های تخت، بدون حس و حال، بدون قهرمان و بدون ماجرا که فقط دغدغه ها و برش های روشنفکرانه از زندگی را روایت می کند. چیزهایی از زندگی ارائه می دهد که مخاطب اصلاً آنها را درک نمی کند و برایش جذاب نیست. در عوض، در ناداستان شما انبوهی از ماجراها، شخصیت ها و کشمکش ها را دارید که مخاطب چیزی را که دوست دارد در آن پیدا می کند.
صاحب کتاب «بی برادر» افزود: آن طرف هم این دعوا وجود دارد. یعنی دوستانی که در عرصه ناداستان کار می کردند هم، یواش یواش به این نتیجه رسیدند که این کار فایده ندارد و ما باید داستان و رمان بنویسیم. انگار در نوشتن داستان و رمان یک فضیلتی وجود دارد که در نوشتن کتاب خاطره و تاریخ شفاهی نیست. طرف با خودش می گوید من که کارهای خیلی بزرگی دراین خصوص انجام داده ام، حالا وقتش است که بطورمثال بزرگ بشوم و رشد بکنم و رمان بنویسم و این چیز خوبی نیست. ما باید به آن حرف نگاه بکنیم و ببینیم آن حرف در کدام قالب و کدام مدل جواب می دهد. بعضی وقت ها در قالب مستند و ناداستان جواب می دهد، بعضی وقت ها هم در قالب داستان و رمان. بعضی وقت ها هم باید این حرف را در هرد دو مدل داشته باشیم؛ هم به صورت داستان و رمان داشته باشیم، هم ناداستان داشته باشیم. اصلاً مخاطبین شان متفاوت هستند. بگذریم.
دانشگر با اعلان اینکه رمان و تاریخ شفاهی به خودی خود هیچ فضیلتی بر همدیگر ندارند، افزود: نه می توانیم بگوییم که صرف نوشتن داستان تاریخی و رمان تاریخی فضیلت است؛ بطورمثال بگوییم چقدر خوب و عالی که ما داریم داستان تاریخی می نویسیم، و نه می توانیم بگوییم داستان تاریخی نقطه ضعف است. من به واسطه این که در یک سال و نیم اخیر در دفتر داستان حوزه هنری بودم، انبوهی از پیرنگ ها و رمان های درحال تولید را خوانده ام و همین طور در جشنواره های مختلف آثار را داوری می کنم و می خوانم؛ به همین خاطر می بینیم که ما از آن طرف بام افتاده ایم. آنقدر که به تاریخ می پردازیم، به امروزمان نمی پردازیم. این شاید شامل خود من هم باشد. قسمتی از کارهایی که من نوشتم هم سوژه های تاریخی بوده است.
* کار ادبیات نشان دادن گذشته و آینده است
دانشگر اهمیت رمان ماه و بلوط را نه در نسبتش با رمان و تاریخ شفاهی، بلکه در جایگاه و موضع و موضوعی که درباره ی اش حرف می زند معرفی نمود و توضیح داد: من فکر می کنم آن چیزی که مهم می باشد، این است که ببینیم آن مسئله تاریخی که به آن می پردازیم، چقدر مسئله امروز ما هست یا نیست. بعضی وقت ها ما سراغ یک قسمتی از تاریخ می رویم که مسئله امروزمان نیست. حالا دانستنش خوب است ولی امروز آنقدر مسائل مهم تر و جدی تری داریم که آن مسئله خیلی به چشم نمی آید. به نظرم ارزش ماه و بلوط اینجاست. روی مسئله ای رفته ایستاده و حرف زده و در موردش داستان نوشته که واقعاً ما در داستان ها و رمان هایمان خیلی خیلی خیلی بسیار کم در موردش داستان و رمان داریم. حتی در فضای ناداستان و تاریخ شفاهی هم توی بطورمثال پنج شش سال گذشته یه چند تا کار انجام شده است وگرنه زمانیکه آقای مؤمنی آغاز به نگارش این کتاب کردند و بهش فکر می کردند، حتی در ناداستان هم چیز چندانی نداشته ایم.
نویسنده «ادواردو» توجه به ایران و تمامیت ارضی و ملیت ایرانی را یکی از مهم ترین موضوعات امروز ما دانست و اظهار داشت: سرزمین ایران از چند قوم و چند قومیت تشکیل شده که این می تواند هم موجب قوت این سرزمین باشد، هم متأسفانه بی توجهی به آن می تواند تبدیل به پاشنه آشیل شود و چشم اسفندیار ما باشد. اگر آن گذشته ها را فراموش بکنیم، می تواند تبدیل بشود به چیزی که هر روز با آن مواجه خواهیم بود و این مهم ترین خطری است که در سال های آتی ما را تهدید می کند. چه خود این اقوام فراموش بکنند که در این سال ها به اسم استقلال و به اسم توجه به قومیت چه بر سر آنها آمده، چه آنکه ما گرفتار بی توجهی بشویم و نخواهیم حقوق آنها را رعایت بکنیم و به آنها بها ندهیم. این مسئله خیلی اساسی و مهمی است. کار ادبیات هم همین است؛ نشان دادن گذشته و نشان دادن آینده؛ نشان دادن تهدیدها و فرصت ها.
استراتژیست اسرائیلی می گفت ما با وجود یک کردستان مستقل، می توانیم یک اسرائیل کوچک را بیخ گوش ایران و این کشورها داشته باشیم و این کشورها را گرفتار چالش و مشکل نماییم و سر دشمنان مان را به خودشان گرم نماییم. ببینید، این یک پروژه امنیتی و جدی برای این کشور ماست و نقش ادبیات این است که بشارت دهنده و انذاردهنده باشد. یعنی وظیفه خودش را در قبال این نقشه ها مقابل کشور و ملت و هویت ما، ایفا کند
* ماه و بلوط پای ایران یکپارچه ایستاده است
دانشگر با یادآوری طرح هایی که رژیم صهیونیستی برای به آشوب کشیدن کشور ما و تجزیه آن دارد، به نقش ادبیات در تحکیم هویت ملی اشاره نمود و اظهار داشت: سال ها پیش من یک متنی به دستم رسید که این متن را یکی از استراتژیست های اسرائیلی نوشته بود؛ در مورد چالش هایی که اسرائیل بعد از سال ۲۰۰۰ با آنها مواجه خواهد بود. بعد راهکارهایی هم داده بود به جهت اینکه ما بتوانند آن چالش ها را مدیریت بکنند. این متن به گونه ای به دست نهادی در ایران رسیده بود و آنها آن متن را ترجمه کرده بودند و در اختیار قسمتی از مدیران و تصمیم گیرندگان و اندیشه ورزان گذاشته بودند. آنجا من یادم است که آن استراتژیست اسرائیلی بحثی را درباره ی کردستان مطرح کرده بود و موجب شد من هم متوجه اهمیت کردستان شوم. او گفته بود ما باید به سوی تشکیل کردستان مستقل حرکت نماییم و پای این ایده بایستیم. یعنی اسرائیل باید روی این ایده بایستد و کردهای ایران و سوریه و عراق و ترکیه را تشویق بکند به تشکیل کردستان مستقل. او می گفت ما با وجود یک کردستان مستقل، می توانیم یک اسرائیل کوچک را بیخ گوش ایران و این کشورها داشته باشیم و این کشورها را گرفتار چالش و مشکل نماییم و سر دشمنان مان را به خودشان گرم نماییم. ببینید، این یک پروژه امنیتی و جدی برای این کشور ماست و نقش ادبیات این است که بشارت دهنده و انذاردهنده باشد. یعنی وظیفه خودش را در قبال این نقشه ها مقابل کشور و ملت و هویت ما، ایفا کند.
بهزاد دانشگر با اعلان اینکه رمان ماه و بلوط پای ایده ایران یکپارچه ایستاده و گذشته و تاریخ ایران را پیش چشم مردم گذاشته است، افزود: ماه و بلوط تلاش می کند بوسیله نشان دادن گذشته، به مخاطب نشان بدهد که گاهی وقت ها پشت حرف های آن آدمی که به عراق می رود و به تحریک محمدرضای پهلوی علم استقلال بلند می کند، یا آن کسی که در کردستان ایران با تحریک و حمایت صدام بعثی این کار را انجام می دهد، نیت های شومی است و ما باید مواظب باشیم و بدانیم که این حرف ها و شعارها پشت پرده های شومی وجود دارد که از آنها غافل هستیم. ماه و بلوط هشدار می دهد که پشت این جملات جذاب آزادی خواهانه و استقلال طلبانه، آدم هایی وجود دارند که به دنبال منافع خودشان و قدرت خودشان هستند. مواظب باش که تو را ملعبه این بازی ها نکنند و به بهانه قومیت، ملیت و هویت و تاریخ و امنیت ات را از تو نگیرند.
* نویسنده نخواسته مسائل خود و ملتش را کوچک ببیند
بعد از صحبت های بهزاد دانشگر، دومین کارشناسی که درباره ی ماه و بلوط صحبت کرد، علی اصغر عزتی پاک نویسنده و مدیر دفتر داستان شهرستان ادب بود. عزتی پاک با اعلان اینکه این رمان ۹۰۰ صفحه ای حرف های زیادی در عرصه فنی و محتوایی دارد، داستان ماه و بلوط را داستانی بزرگ و مهم معرفی نمود و اظهار داشت: داستان ماه و بلوط طرح بزرگی دارد و نویسنده نخواسته که مسائل خودش و ملتش را کوچک ببیند. این خیلی مهم می باشد. این رمان در حالیکه به مسائل مهم و امروزی ما پرداخته، به مسئله کلان ما پرداخته است. من همیشه وقتی با خودم خلوت می کنم می گویم چرا ما داستانی نداریم که گوشه ای از تاریخ ایران را در کلیتش ببینیم؟ اگر هم داریم کم است. به طور معمول برآمدن یا فروریختن یک سیستم را در رمان ها نمی بینیم و نداریم. داستان های ما خیلی کوچک هستند و واقعاً آدم را پر نمی کنند. اما خوشبختانه ماه و بلوط این خاصیت را دارد و این برای من خیلی مایه خوشبختی بود. ما از این داستان ها که در قالب شخصیت و واقعه به داستان های کلان ما بپردازند، کم داریم. نویسنده بصورت بطورکامل آگاهانه یک مسئله کلان تاریخی را که زمان زیادی را هم شامل می شود بازخوانی کرده است، آن هم از دریچه ای که به نظر من مهم است؛ یعنی آن جایی که مقرر است فقدان هایی را نشان بدهد.
عزتی پاک رمان ماه و بلوط را راوی دو شخصیت اصلی معرفی نمود و اضافه کرد: یکی جاوید یا جابر افشار، یکی هم جلال خاوری. جاوید به دلیلی که در شروع داستان است، به خارج از ایران می رود و آنجا با کمونیست ها آشنا می شود و وارد یک دالانی می شود که از کمونیست ها به آمریکایی ها، از آمریکایی ها به عراقی ها، از عراقی ها به شوروی ها و… پاس کاری می شود. تنها جایی که مستقر نیست، وطن است. سلوک این آدم، خیلی فوق العاده است. در کنار این شخصیت که به خارج از ایران می رود و بعد برمی گردد و به نظرم دیگر بی وطن شده و وطن برایش مهم نیست، ما جلال خاوری را داریم که اینجا می ماند و به ارتش ایران می پیوندد. اینجا دیده می شود و خیلی خوب به او پرداخته شده است. ولی وی در یک برهه هایی و در مقابل صدایی که از بیرون می آید منفعل می شود، و طول می کشد تا خودش را پیدا کند. او هم وارد دموکرات ها می شود، چون نزدیک به آن هاست. اوایل در مقابل آنها منفعل می شود و وا می دهد، ولی کم کم در یک فرایندی خودش را پیدا می کند و بالاخره قهرمان این داستان می شود و به صورت اسطوره ای شهید می شود.
این نویسنده ماه و بلوط را بالاتر از آنکه توصیف گر باشد، روایتگر دانست و افزود: این را بدین سبب گفتم که جمله ای از رضا براهنی همیشه در ذهن من مانده که می گوید «نویسنده بزرگ روایت می کند، نویسنده کوچک توصیف می کند». مثل الانِ من که توصیف گر هستم و آقای مؤمنی روایتگر است؛ چون دارد داستان می گوید و من درباره ی اش حرف می زنم. نویسنده در این رمان وقتی قصه نداشته باشد، می ایستد و فرود می آید. ولی جاهایی که فرود می آید، بسیار خیلی خوب فرود می آید و توصیف کننده بسیار بسیار درجه یکی از آب در می آید. آقای مؤمنی! من از کار خیلی لذت بردم و خیلی خوشم آمد. حجمش هم زیاد بود و من فکر نمی کردم در این حجم بتوان این صحنه های درخشان را خلق کرد. یعنی شما مدام دارید روایت می کنید و ما هم بدو بدو داریم می چرخیم و دنبال شما می آییم؛ چون اطلاعات خیلی زیاد است. دیدم آقای محسن کاظمی هم گفته بود «ماه و بلوط خیلی پر و پیمان است». واقعاً خیلی پر و پیمان است و آدم فکر می کند که شاید نتواند همه این ماجراها را هضم کند، اما آن جاهایی که به خواننده استراحت می دهید و فرود می آیید خیلی فوق العاده است.
وی افزود: داستان دو تا قهرمان دارد که به هر حال یکی تا پایان منفی می ماند و یکی از آنها از وسط های کار می چرخد و وارد گفتمان دیگری می شود که گفتمان کشور و ملت و جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی و اصلاً مبارزه با طاغوت و متجاوز است. نویسنده این دو نفر را شانه به شانه هم در داستان پیش برده و روایت هایشان را شنیده. واقعاً جاهایی که حرف می زنند هم بطورکامل آزاد هستند و دست شان بطورکامل باز است که من جلوتر درباره ی این که چرا ما داریم بازجویی می شنویم یا می خوانیم، حرف می زنم. به نظر من بازخوانی تاریخ، اتمسفر، ایجاد حال و هوا و ساختن شخصیت هایی تام و تمام، مهم ترین کارهایی است که در ماه بلوط اتفاق افتاده است. یعنی جابر و جلال واقعاً ساخته می شوند؛ نه فقط روحیات شان و حال و هواشان، بلکه اساساً تبار و گذشته شان ایجاد می شود. این که چه اتفاقی می افتد که جلال وسط راه می چرخد و به طرف کشورش می آید و جاوید نمی چرخد، همه اینها مقدمه چینی شده و ساخته شده است. شما به ریشه ها پرداخته اید که چرا این آدم کج است؟ به خاطر این که اصلاً کج بنیان نهاده شده است و اصلاً مشکل دارد.
شخصیت ها را بطورکامل در همه ابعاد سلوکی شان، روایت کرده است. شخصیت ها در داستان ماه و بلوط به نظر من سلوک می کنند و نویسنده دارد سلوک این شخصیت ها را دنبال می کند. انگار دارد دنبال این شخصیت ها می دود
عزتی پاک با اعلان اینکه نویسنده در توصیف و روایت شخصیت ها و اتفاقات در ارتباط با آنها بطورکامل کلاسیک رفتار کرده و زندگی آنها را برش نداده است، اضافه کرد: نویسنده شخصیت را از کودکی آغاز کرده و تا عاقبت شان را ادامه داده است. واقعاً آقای مؤمنی شخصیت ها را همهجانبه دیده است. به خواهش های آنها توجه کرده، به منافع شان، به اقتضائات شخصی، به کنش های اجتماعی و سیاسی، و به انتظاراتی که از آنها داشتند، به ویژه از سمت محافلی که عضو آن هستند. شخصیت ها را بطورکامل در همه ابعاد سلوکی شان، روایت کرده است. شخصیت ها در داستان ماه و بلوط به نظر من سلوک می کنند و نویسنده دارد سلوک این شخصیت ها را دنبال می کند. انگار دارد دنبال این شخصیت ها می دود.
* نویسنده ما را به بهشت می برد و برمی گرداند
وی درباره ی کار نویسنده در پرداخت شخصیت های این رمان افزود: یکی از آنها را از روستاهای کردستان برده به فرنگ و او را آنجا در ایده های بیگانه منحل کرده و بعد چرخ زنان بین احزاب و جریان های داخلی و خارجی او را به ایران رسانده که آنجا به نظرم تغییر هویت داده و دیگر هیچ نسبتی با ایران ندارد. دیگری را وارد ارتش ایران کرده و با وجود انفعال ها بالاخره او را به یک کرانه و نقطه امنی رسانده است و او هم کم کم خودش را پیدا کرده است. یا بطورمثال پدر جلال که واقعاً شخصیت کاملی است و خیلی خوب پرداخت شده است. او کسی است که دنیا را دور زده و به آخرش رسیده است و پس از همه این جهان گردی ها باردیگر در کردستان ایران خانه کرده است و تبدیل به یک دشت بان می شود. کسی که کار نجاری و کار نقاشی هم می کند. نویسنده با وصل کردن او به یک خط عرفانی و خط معنوی، او را نجات می دهد. یک عطاری را در دشت می بیند و بوسیله او به یک حلقه معنوی وارد می شود و کم کم خودش را پیدا می کند که بعدها در شخصیت جلال هم تأثیرگذار است.
نویسنده «تشریف» درباره ی شخصیت های مؤمنی شریف در ماه و بلوط افزود: اوجی که آقای مؤمنی شریف برای این شخصیت تعریف کرده، خیلی خوب است. جلال و محمودی که شما اینجا درباره ی اش حرف زدید، یک روز با همدیگر به خانه کاک سبحان که پدر جلال است می روند. آنجا یک دفعه از یک تابلویی رونمایی می نماید که شما نام آن فصل را «آسمان حسین» گذاشتید. این تابلو و این فصل، تصویر خیلی خیلی خوبی است. آنقدر خوب که محمود طوری شیفته اش می شود که یک دفعه از هوش می رود و گریه رهایش نمی نماید. جالب این که وقتی از هوش می رود، نویسنده هم ولش نمی کند و با او وارد جهانی می شود که محمود در بیهوشی طی می کند. خیلی زیبا است! اصلاً با او وارد بهشت می شود و برمی گردد؛ چنان که ما هم با او وارد بهشت می شویم و برمی گردیم. به نظرم این لحظات و تصاویر خیلی فوق العاده بود. یا خود جلال که در نهایت آن طوری شهید می شود و به رود می پیوندد که اوج نگاه استعاری نویسنده و اوج نگاه اساطیری نویسنده است. اینها خیلی خیلی خوب بود. جلال یک عمر به دنبال ادعاهایی دویده که می گفتند ما نجات بخش مردم هستیم ولی همه اش برای او زحمت درست کرده اند. اما از موقعی که برمی گردد و از آن ادعاها دور می شود، تازه زندگی را می فهمد و خودش هم نجات بخش می شود و به داخل عراق می رود و آنجا یک کار نجات بخشی انجام می دهد.
عزتی پاک داستان ماه و بلوط را درباره ی خیر و شر دانست و درباره ی چهره خیر و شر در این رمان توضیح داد: شر یک چهره اساسی و عمیق و سراسر شر دارد. دیگر شخصیت ها هم خرد خرد رگه هایی از شر دارند ولی چهره اصلی شر، جابر است. یک چهره هم داریم که میان خیر و شر است و در نهایت از جهان شر کوچ می کند به جهان خیر که جلال است. طرف شر نماینده اش ذاتاً شرور است ولی طرف خیر یک خطاهایی دارد و سفید سفید نیست. نویسنده او را به سوی خیر کوچ داده است؛ یعنی این گونه نیست که این آدم حتما سفید سفید باشد. چون در رویارویی با سپاه آدم کشته و خطاکار است و یک جاهایی شاهد داستان های خیلی خیلی غم انگیزی هم بوده است؛ بطورمثال آن جایی که نورالدین را می کشند یا آن جایی که آشوری را کنار رود می کشند. این فصل هم خیلی خیلی غم انگیز بود. این شخصیت آنقدر از این داستان های خرد و ریز دارد که آدم احساس می کند دارد در یک جهان سیال سیر می کند. گویا در یک رؤیا زندگی می نماییم. همینطور تصاویر از کنارت رد می شوند و شخصیت داستان در بین آنها شنا می کند و همین تصاویر، اتمسفر می سازد. حدودا روح آن جریانی که شما منتقدش هستید و به عنوان نویسنده رفتارشان را بازخوانی می کنید، متبلور می کند و متجلی می کند. این برای من خیلی خیلی شیرین بود و خیلی دوستش داشتم.
وی اضافه کرد: این طرف هم که طرف خیر است، اتفاقاً بازجوها هستند و گاهی سپاهی ها مثل کاوه و این ها؛ اما نویسنده خیلی به آنها نزدیک نمی گردد. فقط مدام به آنها اشاره می کند و اشاره می کند. من خیلی به این ماجرا فکر کردم که نویسنده دنبال چیست؟ به نظرم نویسنده دنبال این بود که بگوید این یک جریان است، این یک طیف است. از چند تا شخصیت اسم می برد، اما گاهی فقط اسم این شخصیت ها را می شنویم. انگار این ها یک نفرند. همین سپاهی هایی که آنجا هستند و دم به دم دارند شهید می شوند و جانباز می شوند و خسارت می بینند و… خیلی به آنها توجه نمی نماییم. من احساس کردم که نویسنده یک جورهایی نمی خواهد این وجود منتشر را نشان بدهد. اصلاً به خاطر همین درباره ی آنها کم حرف می زند که بگوید اینها یکی اند و یک نفر هستند. به شهید زین الدین اشاره می کند، به شهید کاوه اشاره می کند، به شهید محمد بروجردی اشاره می کند، اما انگار اینها کم کم یک نفر می شوند و یک وجود واحدی می شوند و وحدت وجود شکل می گیرد. من با خوانش و تأملی که داشتم به این طرف رفتم و حق هم دارم! متن، یک متن ادبی است و آینه ای است که برابرم دارم. شخصیت پردازی ها و گاه بی توجهی عامدانه به این امر مهم، چنین تلقی را در من به وجود آورد.
توصیفات، جا به جا، جهان پر جوش و خروش داستان را نگه می دارد. به نظرم نویسنده در این امر واقعاً زبردست است و خاصیت اش هم این است که چکشی می زند و می رود. یعنی در روی توصیفات نمی ایستد
عزتی پاک توصیفات دقیق، جزئی، پر جنب و جوش و پر تکاپوی این رمان را یکی از نقاط قوت آن معرفی نمود و اظهار داشت: این توصیفات، جا به جا، جهان پر جوش و خروش داستان را نگه می دارد. به نظرم نویسنده در این امر واقعاً زبردست است و خاصیت اش هم این است که چکشی می زند و می رود. یعنی در روی توصیفات نمی ایستد. فقط چند جا شما می ایستید که واقعاً باید حق مطلب ادا شود. اگر نه اثرگذار و چکشی کار را انجام می دهید و می روید. داستان ماه و بلوط خیلی آدم را درحال و هوای داستان های رئالیستی روسیه می برد. البته چند جابا توجه به باورهای خودمان فرآوری کرده، اما به همان شکوه و به همان متانت است که در داستان های رئالیستی روسیه خوانده ایم و ظرفیت ها و ظرافت های آنرا دارا است.
* بازجویی از تاریخ در ماه و بلوط
این نویسنده با اعلان اینکه «من درباره ی بازجویی ها در رمان ماه و بلوط زیاد فکر کردم و به این نتیجه رسیده که انتخاب فرم و فضای بازجویی برای روایت شخصیت ها، بدون دلیل نبوده است»، افزود: شیوه روایت در ماه و بلوط، بازجویی است. من به عنوان مخاطب، دنبال این هستم که ببینم چه دلیلی می تواند داشته باشد؟ چرا بازجویی؟ همینطور که با خودم کلنجار می رفتم، کم کم دیدم که نه؛ این آدم ها پنهانی فکر می کنند و پنهانی عمل می کنند و حضور متفاوتی در جامعه دارند و ما تلقی دیگری از آنها داریم؛ حالا یا با رسانه ها یا با بازنمایی های غلط. گاهی باید خودشان بیایند و حرف بزنند. بااینکه خودشان حرف نمی زنند؛ چون هم ملاحظه کار هستند و هم محافظه کار، و هم اساساً دارای راز و سِر هستند و نباید اسرارشان را فاش کنند. نویسنده کوشیده که با بهره گیری از این شیوه این ها را مجبور کند که حرف بزنند و به کارهایی که کرده اند فکر کنند؛ به گذشته، به اعمال شان، به ماهیت جنایاتی که کرده اند. حتی شخصیتی مثل جلال که وقتی داستان آغاز می شود حدودا جزو سپاه است، حتی او را هم به بهانه ای می گیرد و می آورد و می گوید «بیا اعتراف کن! ما باید اعتراف نماییم تا خودمان رو بشناسیم». ازاین رو این شیوه بیان توسط نویسنده می تواند مدعای این باشد که اعتقاد دارد که باید از تاریخ بپرسیم. خودش به زبان نمی آید و باید این آدم های تاریخی را بنشانیم و از آنها بپرسیم. به خاطر همین بازجوها چهره و شخصیت ندارند.
عزتی پاک با اعلان اینکه انگار بازجویی که در ماه و بلوط می بینیم خود ما هستیم که تاریخ را به پرسش گرفته ایم، این ایده نویسنده پسندید و افزود: گویا مخاطب داستان است که دارد از او می پرسد. اون خودش با پای خودش به زبان نمی آید. به همین دلیل هر دو طرف را با تمهیداتی گرفته و درگیر کرده و می گوید که بیایید بگویید چه بلایی بر سر این مردم آوردید؟ که این هم تکنیک فوق العاده ای بود. می خواهم بگویم که محتوا وارد ساختار شده و داستان را چرخانده است. نویسنده می گوید اگر این ها را به خودشان واگذار نماییم، این همه جنایت کردند و تا آخر عمرشان هم لال می مانند؛ باید آنها را بنشانیم و بازخواست شان نماییم. و به نظرم انقلاب اسلامی انسان معاصر ایران را حداقل در آن بخش، مجبور به روایت می کند. یعنی سپاه دارد به نمایندگی از جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی می گوید که تو باید به جنایت هایت فکر کنی. اگر جنایت های تو فقط در رابطه با من بود و به خاطر کشتن من بود، می گفتم با من مشکل داری؛ ولی تو صد سال است که داری با این ملت می جنگی و پدرشان را درآورده ای. یک روز دست در دست آمریکا داری و می جنگی، یک روز دست در دست صدام داری و می جنگی، یک روز دست در دست شاه داری و می جنگی، یک روز دست در دست شوروی داری و می جنگی! آخر کی می خواهی زندگی کنی؟ بیا بگو ببینم مشکلت چیست؟! حالا یکی هست که واقعاً ذاتش خراب است، مثل جابر یا جاوید؛ یکی هم نه، ذاتش خراب نیست، بیچاره گمراه شده و اوست که با وقایعی که از سر می گذراند، بیدار می شود.
* ماه و بلوط خشک و خشن است
وی تکنیک نویسنده در نفوذ به بازجویی ها را یکی دیگر از شگردهای مؤمنی شریف برای روایت داستان خودش دانست و اظهار داشت: در این کتاب روشهای فنی روایت متنوع هستند. مثل نفوذ راوی در کنار بازجویی ها. گاهی بازجویی جواب نمی دهد و طرف یک چیزی را پنهان می کند، ولی راوی به وسط می آید و می گوید که این نمی خواهد یک چیزی را بگوید. در اعماق ذهن او نفوذ می کند و ناگفته هایش را می نویسد. فکر می کنم این تکنیکی است که به کار گرفته تا این تاریخ کتوم و الکن و پنهان را افشا کند. یا بطورمثال با فیلم مستندی که در قسمتی از داستان می بینیم.
زندگی» غایب تمام این تلاش هایی است که این آدم ها دارند می کنند و اساساً این آدم ها مقابل زندگی هستند. به همین خاطر نویسنده آمده و در زندگی خودشان هم همین را اجرا کرده است. این ها چون دور از زندگی اند و فقط ادعای آنرا دارند، به همین دلیل «زندگی» در روایت شان هم حضور ندارد
عزتی پاک روایت رمان ماه و بلوط را خشک و خشن معرفی نمود و در توضیح آن اظهار داشت: من مدت هاست که در مقابل متن ها آغوش خودم را باز کرده ام و معتقدم که نباید قضاوت کرد و باید دید که متن چه می گوید. درباره ی ماه و بلوط هم همین کار را کردم. همینطور که داشتم پیش می رفتم و کتاب را می خواندم، یک دفعه دیدم ای دادِ بیداد! «زندگی» غایب تمام این تلاش هایی است که این آدم ها دارند می کنند و اساساً این آدم ها مقابل زندگی هستند. به همین خاطر نویسنده آمده و در زندگی خودشان هم همین را اجرا کرده است. این ها چون دور از زندگی اند و فقط ادعای آنرا دارند، به همین دلیل «زندگی» در روایت شان هم حضور ندارد. انگار نویسنده در پسِ این متن به ما می گوید که ببین! زندگی این ها خشک است؛ باور نمی کنی؟ بگذار یک جوری روایت کنم که اصلاً خودت خشکی را تجربه بکنی! نویسنده اینجا هم مضمون را به ساختمان و ساختار تبدیل نموده است.
این منتقد «عشق های ناکام» را از دیگر نکات جالب توجه این داستان دانست و توضیح داد: عشق های ناکام محصول نوع نگاه این جریان های سیاسی کُرد به زندگی است. می گوید آقا شما به زندگی نخواهید رسید. نریمان! تو به منیژه نخواهی رسید! آقای جابر یا جاوید! تو به اون زن آمریکایی نخواهی رسید! یا حتی نمی گذارد جلال خاوری هم به عشقش برسد. می گوید تو یک جور دیگر زندگی کردی، او یک جور دیگر زندگی را تعریف کرده است. حاصل آن نوع زندگی لقاء نیست، وصل نیست، رسیدن به عشق نیست؛ اما چون تو استثنائاً جلال خاوری هستی و من یک کم به تو نگاه مثبتی دارم و تو به راه درست زندگی و وطن دوستی و… برگشته ای، اجازه می دهم که احتمالا نامه عاشقانه ات به دست معشوق برسد. چون معشوق در طول داستان دو بار برای این بنده خدا نامه نوشته که آقا بیا من می خواهمت، ولی چون این جریان ها مقابل زندگی اند و ضد زندگی و ضد عشق هستند، هیچ کدام از آن نامه ها به دستش نمی رسد! هم منیژه نامه را نمی رساند و هم سرگرد عباسی. واقعاً غم انگیز است و افشاکننده یک نوع نگاه ضد زندگی به انسان است که داستان می خواهد همین ها را هوا کند و مقابل این ها حرف بزند. ولی محمود امان اللهی در همین داستان با وجود این که می گیرندش و مجروح می شود و خبر شهادتش هم می آید، برمی گردد و به عشقش می رسد و با نامزدش ازدواج می کند. به خاطر این که روحش با زندگی است. وقتی این توجه ها را در ماه و بلوط کنار هم می گذاریم، برای من خیلی فوق العاده و عالی می شود.
* یاد آثار آمریکای لاتین افتادم
بهزاد دانشگر در بخش دوم صحبت هایش درباره ی ماه و بلوط، با اعلان اینکه با قسمتی از صحبت های آقای عزتی پاک موافق هستم و با بخشی نه، بیان نمود: من در مورد باشکوه بودن رمان و بعضی نکات دیگر با آقای عزتی پاک موافق هستم ولی با قسمتی دیگر از صحبت ها نه. اولاً من هم رمان را یک رمان تاریخی سیاسی خیلی خوب می دانم. آقای عزتی پاک گفتند که به یاد رمان های روس می افتند؛ من حقیقتش به یاد آثار آمریکایی لاتین افتادم، مثل کارهای ایزابل آلنده یا تعدادی از کارهای یوسا. این بازه زمانی طولانی که گاهی وقت ها انگار چند نسل را روایت می کند، همین طور میزان اطلاعات و اتفاقات و خرده داستان های زیادی که در داستان با آنها روبرو می شویم، من را یاد کارهای مارکت، یوسا یا ایزابل آلنده می انداخت. اما اگر بخواهیم در مورد پیرنگ رمان حرف بزنیم، من مقداری اینجا مسئله دارم. من احساسم این بود که این کار یک پیرنگ شسته رفته جدی ندارد. یعنی داستان با یک پیش داستانی و پیش درآمدی آغاز می شود، بعد به یکی دو خط داستانی تقسیم می شود که یکی اش ماجرای جلال خاوری در یک بازجویی است و دیگری هم جاوید افشار. این دو خط جلو می آیند و یک جاهایی با همدیگر تقاطع گیری می کنند و تمام می شوند و بعد دو مرتبه انگار ما یک پرده آخری داریم؛ یک جایی که دو مرتبه بازجویی داستان ادامه پیدا می کند. برای همین یه ذره این پیرنگ را گرفتار مشکل می کند. البته شاید بگوییم این خودش ضدپیرنگ است که امکان دارد نظر من هم همین باشد که اساساً ما نمی توانیم بگوییم این داستان یک پیرنگ بطورکامل مشخص دارد. چون به آن مدل معهودی که ما می شناسیم و در آن قهرمان و ضد قهرمان خاصی وجود دارند که یک درام و کشمکش واحدی بین آنها شکل گرفته باشد، در این کار نداریم. ما دو تا شخصیت داریم که نمی توانیم بگوییم این ها قهرمان یا ضد قهرمان هستند. هر کدام دارند مسیر خودشان را طی می کنند و برخی جاها مسیر اینها با همدیگر برخوردهایی پیدا می کند و یک کنش و واکنشی با هم دارند، بعد دو مرتبه از هم جدا می شوند و مسیر خودشان را طی می کنند. به این معنا نیست که بگوییم بر سر یک امر واحدی کشمکش دارند. اگر هم هر کدام از اینها کشمکشی دارند، با ضد قهرمان های دیگر و با شخصیت های دیگر است. ازاین رو شاید این کار یک جورهایی یک کار ضد پیرنگ محسوب بشود.
* تعدد اسم ها و شخصیت ها و اتفاقات مخاطب را آشفته می کند
وی اضافه کرد: درباره ی بازجویی ها از یک جایی به بعد احساس می نماییم که این فقط یک بهانه است به جهت اینکه جلال خاوری حرف بزند. به ویژه اول کار که ما را به اشتباه می اندازد. پس از آن پیش داستان که ماجرای تبار این ها را در فصل دختر شیطان می گوید، ما جاوید افشار را می بینیم که دستگیر شده و بعد فورا در فصل بعد با بازجویی جلال خاوری روبرو می شویم. من به آاقای مؤمنی هم گفتم که ای کاش روی شخصیت ها اسم های دیگری می گذاشتید. ما یک جابر داریم، یک جاوید داریم و یک جلال داریم. چند تا اسم داریم که با «ج» آغاز می شود. به همین خاطر گاهی شحصیت ها را با هم اشتباه می گیریم. به نظرم این اسم ها در شروع رمان، با انبوهی از شخصیت ها و مسائل مختلفی که داریم، مقداری مخاطب را سردرگم می کند. نسبت های بین این ها و این میزان شلوغی و شخصیت در شروع داستان واقعاً مخاطب را به زحمت می اندازد. یک جایی از داستان در صفحه ۷۷ تا ۷۹ ما چند تا اسم داریم؛ دکتر مکری، سالم الدین صادق وزیری، خامسی، مستر مولیر، عمرخان شکاک و دکتر هاشم شیرازی. در دو صفحه این همه اسم داریم که نمی دانیم این ها کجا هستند و کدام یک از این ها را باید جدی بگیریم و در ادامه داستان با او کار داریم. به نظرم این تعدد اسم ها و شخصیت ها مقداری مخاطب را در خوانش داستان آشفته می کرد و به زحمت می انداخت.
این جدیت در کار محسن مؤمنی شریف واقعاً غبطه برانگیز است و جای تبریک دارد. سالهای سال روی این داستان و رمان زحمت کشیده و عجله نکرده و صبوری کرده است. این اطلاعات را ذره ذره در خودش جذب کرده و جمع کرده و بعد آنها را در اون جهان داستانی خودش تزریق کرده است
این نویسنده با اعلان اینکه «داستان خرده داستان ها و خرده شخصیت های زیادی دارد»، مایه پژوهشی و تحقیقاتی کار را فوق العاده دانست و اظهار داشت: من همیشه وقتی داستان های یوسا را می خواندم، حسرت می خوردم که این آدم چقدر سواد دارد و چقدر کار کرده است. گاهی در مورد کشوری که کشور خودش هم نیست، آنقدر اطلاعات دارد که غبطه برانگیز است. و من الان می بینم که ما هم در رمان ماه و بلوط با چنین چیزی مواجه هستیم؛ با انبوهی از تصویرها و اطلاعات و تاریخ های شهرها و قوم ها. بطورمثال اتفاقاتی که در مقاطع تاریخی مختلف در کردستان عراق افتاده، و نسبت آن اتفاقات و اتفاقاتی که در کردستان ایران رقم خورده و و و… خیلی زیاد است. من همیشه گفته ام که ما نویسنده های ایرانی تنبل هستیم؛ البته من خودم را می گویم. به طور معمول سردستی به داستان ها و به اتفاقات نگاه می نماییم. یک چیز کم مایه را می گیریم و چندان حال و حوصله این که در موردش کار جدی بکنیم نداریم. این جدیت در کار محسن مؤمنی شریف واقعاً غبطه برانگیز است و جای تبریک دارد. سالهای سال روی این داستان و رمان زحمت کشیده و عجله نکرده و صبوری کرده است. این اطلاعات را ذره ذره در خودش جذب کرده و جمع کرده و بعد آنها را در اون جهان داستانی خودش تزریق کرده است.
* مؤمنی شریف در ماه و بلوط یک قصه گوی ایرانی است
«داستان به شدت ایرانی است و خیلی خوب ایرانی شده است». دانشگر با بیان این جمله، درباره ی رمان و نثر مؤمنی شریف افزود: مؤمنی شریف جوری با رئالیسم جادویی آمریکای لاتین برخورد کرده که در کار خودش هم لحظه های ماورایی دارد، هم اصلاً شبیه رئالیسم جادویی نشده است؛ یعنی بخش جدی از باورهای خود نویسنده و آن منطقه است و خیلی جذاب و خیلی قشنگ در دل داستان بافته شده است. این اتفاق داستان را بطورکامل ایرانی کرده و از این بابت وام دار هیچ مدل روایتگری و داستان گویی نبوده است؛ نه داستان روسیه، نه داستان آمریکای لاتین. من این اتفاق را که نویسنده کوشیده یک روایت ایرانیِ در عین حال عرفانیِ تاریخیِ فقهیِ شیعی به مخاطب ارائه کند، خیلی دوست داشتم و خوشحالم که ما با آدمی مواجه هستیم که دارد قصه می گوید. جالب این که این قصه گویی را پنهان هم نمی نماید. می گوید من دارم برای شما قصه ای می گویم؛ این قصه از اینجا آغاز می شود و به اینجا ختم می شود و اینجا باید داستان تمام بشود ولی من دوست دارم این را هم بگویم! خیلی ساده و خیلی صمیمی باردیگر چیز دیگری را شروع می کند و تعریف می کند. این قصه گو بودن و لحن قصه گویی اش، بسیار خواندنی و شنیدنی است. من مطمئن هستم که مخاطبان حتما از کشف جهان این داستان لذت می برند و تا مدت ها تصاویر و لحظه های داستانی ماه و بلوط در ذهن شان می ماند.
عزتی پاک در بخش دوم صحبت هایش، با اعلان اینکه در شلوغ بودن فصل های ابتدایی کتاب با آقای دانشگر موافق هستم، اظهار داشت: شاید اگر رمان کمی از شلوغی های فصل های اولیه دور بود، ارتباط مخاطب با داستان آسان تر می شد. البته منظورم از شلوغی درباره ی فصل اول نیست؛ چون فصل اول و شروع کتاب فوق العاده است، ولی بعدش مقداری گیج کننده می شود تا آن زمان که جهان آنرا درک نماییم. باید ترفندی به کار گرفته می شد تا ما آرام تر و آهسته تر و با یک شیب ملایم تری وارد داستان بشویم. یک جاهایی هم بحث های ایدئولوژیک پردامنه ای وجود دارد که مشخص است نویسنده می خواهد آدم های داستانش حرف بزنند؛ به هر حال صاحب موضع هستند دیگر. ولی نمی دانم، شاید برای عده ای خیلی جذاب باشد و برای عده ای که از این مسائل دور هستند، خسته کننده. اینجا هم احساس می کنم اگر این بحث ها کمی خلاصه تر می شدند، بهتر بود. اما در مجموع ضرورت کار بوده و نویسنده اینطور اندیشیده است و ما هم باید آنرا بپذیریم.
* تاریخ با تفسیر و زاویه دید مؤمنی شریف
این منتقد در ادامه با پرسشی از محسن مؤمنی شریف نویسنده ماه و بلوط درباره ی میزان واقعی یا تخیلی بودن شخصیت ها و اتفاقات رمان، افزود: ما برای چه سراغ تاریخ می رویم؟ به جهت اینکه بازخوانی اش بکنیم و تفسیری را که از این تاریخ مطلوب خودمان است یا فهم ماست، به مخاطب بدهیم. مخاطب هزار تفسیر خوانده و این هم تفسیر من است. یعنی با یک بارِ فرهنگی تازه و با یک تفسیر تازه ای که مختص نویسنده است، روبرو می شود. ازاین رو نیاز نیست که یک داستان تاریخی تماماً تاریخی باشد. من فکر می کنم یکی از اتفاقات مهمی که در رمان ماه و بلوط افتاده، همین است که ما داستان می خوانیم و با تفسیر محسن مؤمنی هم می خوانیم. اتفاقاً نگاه نویسنده هم نگاه ایدئولوژیکی نیست. شاید کسی این داستان را بخواند و چون پر از مسائل ایدئولوژیک است، با من هم نظر نباشد، ولی من در این کتاب همه اش انسانیت دیدم و زندگی دیدم. یعنی به نظر من این رمان برخلاف موضوع و موضعی که دارد، اصلاً ایدئولوژیک نیست.
وی افزود: این کتاب به مخاطب خود و به آن شخصیت هایی که دارد درباره ی شان می نویسد می گوید «ببینید چه چیزی را باختید. زندگی را باختید و جالب اینکه به کسی هم زندگی نبخشیدید». خب این اقتباس از تاریخ است، با این رویکرد و با این تفسیر که خاص قلم مؤمنی شریف است. از یک طرف آقای دانشگر هم فرمودند که داستان سیاسی است و سویه های ملی قدرتمندی هم دارد. نقدی به جامعه و جامعه سیاسی و احزاب کُرد دارد و ارائه یک واقعیت بدیل. این جامعه را نقد می کنید، ولی یک واقعیت بدیل هم در داستان به آنها نشان می دهید. می گوئید «نگاه کن! اینها دارند زندگی می کنند؛ اینها به منظور زندگی می جنگند. نگاه کن! خودشان هم اصلاً مبتلای به زندگی اند. امان اللهی با تو هیچ فرقی ندارد. حتی بیشتر از تو در این راه لطمه خورده و زخمی شده و اسیر شده و اصلاً گفتند که کشته شده؛ ولی باز هم او بیشتر از تو زندگی کرده. چرا؟ چون جنگش خاطر کین جویی نیست، به خاطر نفرت نیست؛ جنگش خاطر زندگی است». ازاین رو اینجا هم داستان خودش را با یک تفسیر جدید و با یک رویکرد جدید ارائه کرده و بااینکه نگاه سیاسی دارد، ولی نگاه سیاسی ایدئولوژیک نیست.
متأسفانه ادبیات داستانی ما سال ها و دهه ها خالی از قهرمان بود و خواننده هم قهرمان می خواست. ادبیات دل مرده و افسرده ایران، به ویژه در دهه ۶۰ و ۷۰، نتوانست خواننده ایرانی را قانع کند. به همین خاطر آن خواننده مشتاق بی سرپناه ماند و آواره شد و رفت قصه دیگران را خواند؛ قصه غربی ها و خارجی ها را خواند عزتی پاک با اعلان اینکه انگار این رمان یک دیالوگ و گفتگوی دوطرفه بین نویسنده و این جریان های قوم گرا و ضدملی است، افزود: به نظرم تمام حرف هایی که ما در متون تاریخی و در رسانه ها و… داریم می شنویم، یک چیزی اند؛ حرفی که ماه و بلوط با بررسی همه این وقایع و کشمکش ها و اتفاقات بیان می کند، یک چیز دیگر است. می گوید «ببینید! بااینکه شما دارید منافع همه را به خطر می اندازید و فرصت ها را می سوزانید و همه این ها هست، ولی روی من با انسان و انسانیت است. من دارم می گویم این وسط انسان و زندگی است که دارد حرام می شود». این کتاب نوری تابانده به هزارتوی مبارزات احزاب کُرد و یک واقعیت غمناک را در این بین به معرض نمایش گذاشته و می گوید «شما یک روز ابزار دست آمریکا شدید، یک روز ابزار دست روسیه شدید، یک روز هم امکان دارد ابزار دست ناتو ترکیه و… شوید. این خیلی غم انگیز است. پس کی می خواهید خودتان باشید؟ تنها چیزی که غایب است، خودت هستی». همچون کارهایی هم که کرده، باز کشف داستان است. نویسنده به زندگی احزاب کُردی خیره شده و لایه های مغفولی را که بوده کشف کرده و به معرض نمایش گذاشته است. شما نثر خیلی تمیزی داشتید آقای مؤمنی! واقعاً نثر خیلی خوبی داشتید. حتی جالب است، در کنار اینکه شما نثر تمیزی داشتید و آدم کیف می کرد وقتی که این حرف ها را می خواند، متن شما غلط تایپی هم ندارد که در این زمانه پر از غلط های تایپی، اتفاق جالبی است!
این داستان نویس با اشاره به صحبت های بهزاد دانشگر درباره ی توجه مخاطب مشتاق کتاب و ادبیات به آثار تاریخ شفاهی، اظهار داشت: متأسفانه ادبیات داستانی ما سال ها و دهه ها خالی از قهرمان بود و خواننده هم قهرمان می خواست. ادبیات دل مرده و افسرده ایران، به ویژه در دهه ۶۰ و ۷۰، نتوانست خواننده ایرانی را قانع کند. به همین خاطر آن خواننده مشتاق بی سرپناه ماند و آواره شد و رفت قصه دیگران را خواند؛ قصه غربی ها و خارجی ها را خواند. گفت من کتاب می خوانم که یک کم حالم خوب شود، اما اینها مدام حال مرا بدتر و روح و روانم را افسرده تر می کنند. اینجا جایی بود که ادبیات تاریخ شفاهی با کاری که آقایان مؤمنی شریف و سرهنگی و بهبودی و… در عرصه هنری کردند، وارد شد و مؤثرترین جریان مکتوب را در جریان انقلاب اسلامی راه انداختند. این آدم ها به این معضل پرداختند و این مشکل را جبران کردند. یعنی داستان شفاهی آمد و گفت حالا که شما نمی توانید قهرمان های خیالی پرورش بدهید، من واقعی ها را جلوی روی شما و مخاطب می گذارم! مقام معظم رهبری هم پشت این جریان ایستاد و از آن حمایت کرد. ایشان هم این ایده را داشت و اظهار داشت که اگر شما نمی توانید قهرمان خیالی بسازید، بفرمائید؛ ما زنده اش را داریم. ما گفتیم شما قهرمان خیالی بیاورید و یک چیزی روی این قهرمان های واقعی بگذارید ولی شما همین کار را هم نکردید. اینطور شد که جریان تاریخ شفاهی پا گرفت و مخاطبان خودش را پیدا کرد.
* ماه و بلوط چهره جدید ادبیات داستانی ماست
عزتی پاک با اشاره به تأثیراتی که مؤمنی شریف در ماه و بلوط از جریان تاریخ شفاهی گرفته، آنرا مولود مبارکی دانست که اتفاقی نو در ادبیات داستانی ماست. وی افزود: من فکر می کنم ماه و بلوط در مقطعی است که آن جوجه درحال تولد است. این پوسته را زده و شکسته و دارد بیرون می آید که بگوید ادبیات داستانی جدید ما با آن محتوا و نگاه و پشتوانه ای که دارد و حتی با آورده های معرفتی و ساختاری که دارا است، دارد وارد رمان می شود. یعنی چهره ای که رمان ما قرار بوده پس از تاریخ شفاهی داشته باشد یا تحت تأثیر آن باشد، با ماه و بلوط دارد خودش را نشان داده است. البته کامل نیست و هنوز کار دارد ولی به همین شخصیت پردازی چکشی و توصیف هایِ گذرایِ برق آسا در ماه و بلوط نگاه کنید. نویسنده این را از کجا آورده است؟ از آنجا؛ از جریان تاریخ شفاهی ما. رمان اینها را ندارد. رمانی که ترجمه شده است، اینها را ندارد. این محصول آن نگاه است که دارد به سوی رمان می آید. ان شا الله رمان ماه و بلوط خوانده شود و کم کم گسترش پیدا کند و آن ظرفیت گسترده و رو به جلو و ملت ساز، در رمان ما متولد بشود.
بهزاد دانشگر در آخرین فراز از صحبت های خود، با اشاره به صحبت های عزتی پاک درباره ی مشکلات و ضعف های ادبیات داستانی، بیان نمود: مهم ترین چیزی که ادبیات ما در سالهای اخیر از آن رنج می برد، نداشتن ماجرا و اتفاقاتی است که داستان را به تپش بیندازد و رو به جلو ببرد. خوشبختانه رمان ماه و بلوط اینها را دارد. انگار دارد به تنهایی این دفعه را به دوش می کشد. تعداد ماجراها و اتفاقاتی که در ماه بلوط وجود دارد، اگر می خواست سر صبر و حوصله در داستان ها و رمان های معمول ما پرداخته شود، شاید بطورمثال ۱۰ یا ۱۵ تا رمان مفصل می شد. اما نویسنده کوشیده و همه این ماجراها را خیلی خوب و جذاب کنار همدیگر نگه داشته و با ساختار موزاییکی که برایش طراحی نموده، آنها را به مخاطب ارائه کرده است. من قبل تر گفتم که با خواندن این کتاب یاد ادبیات آمریکای لاتین افتادم، اما بد نیست بگویم که یک جاهایی هم یاد هزار و یک شب افتادم. یعنی این فرم داستان در داستان که در ماه و بلوط می بینیم، از آن جنس است و این اتفاق کار را جذاب می کند و تجربه های متفاوتی را در روشهای فنی روایت پیش روی مخاطب می گذارد. آقای مؤمنی شریف در این کار به یک روایت داستانی جذاب ایرانی رسیده است که امیدوارم در آینده بیشتر درباره ی آن صحبت شود و تدریس گردد تا در آینده ادبیات غنی تری داشته باشیم. نمی گویم این رمان می تواند این کار را بکند ولی نگاه کردن به این رمان ها می تواند ما را به ادبیات داستانی که نیاز داریم برساند.
فرم داستان در داستان که در ماه و بلوط می بینیم، از جنس «هزار و یک شب» است و این اتفاق کار را جذاب می کند و تجربه های متفاوتی را در روشهای فنی روایت پیش روی مخاطب می گذارد
* از تاریخ شفاهی بهره زیادی گرفتم
آخرین بخش از این جلسه صحبت های پایانی محسن مؤمنی شریف بود. مؤمنی با ابراز خوشی باردیگر از برقراری این جلسه، درباره ی برخی از نکات که توسط منتقدین مطرح شده بود اظهار داشت: درباره ی بازجویی ها من با نکته ای که آقای عزتی پاک گفتند موافق هستم. من با عنایت به این آیه قرآن که می گوید همه ما باید در قبال مسئولیت و عملکردمان پاسخگو باشیم، بازجویی را در داستان قرار دادم؛ با همین ایده که همه باید پاسخگو باشیم.
این نویسنده درباره ی نسبت تاریخ شفاهی و ادبیات داستانی اظهار داشت: راجع به تاریخ شفاهی هم فرمایشات آقای عزتی پاک و دانشگر بطورکامل درست است. من واقعاً از تاریخ شفاهی خیلی بهره گرفته ام. اولاً من از دوستان تاریخ شفاهی ممنون هستم که جور ما نویسندگان و رمان نویسان را در زمان هایی که غایب بودیم، کشیدند. خصوصاً در عرصه دفاع مقدس که اتفاقات بزرگی رقم خورده بود و برای مردم باارزش بود و ما نمی توانستیم آن اتفاق بزرگ را بیان نماییم و روایت نماییم. همینطور که فرمودید رمان های ما در دو سه دهه گذشته آثار دل مرده و آرمان باخته ای می شد که مردم به عنوان کسانیکه واقعیت ها را دیده بودند و در آن فضا زیست کرده بودند، نمی پذیرفتند. تاریخ شفاهی فرصتی برای ما فراهم نمود که ما به آن حماسه ها و واقعیت ها بپردازیم و نگذاریم فراموش شوند. همین تاریخ شفاهی به مرور بر ادبیات داستانی ما هم اثر گذاشت و موجب شد که ما به سوی یک ادبیات داستانی بومی و ملی برویم. آقای کمره ای هم همین فرمایش شما را بیان نمودند و گفتند که ما داریم به رمان انقلاب اسلامی می رسیم.
نویسنده ماه و بلوط با تکیه بر این که ما باید به نیازها و دغدغه های مخاطب ادبیات داستانی پاسخ بدهیم، افزود: بچه های تاریخ شفاهی، خصوصاً آن هایی که تاریخ شفاهی را با روایت حوزه هنری نوشتند، به نگاه های درست رسیدند. هم ادبیات و ادبیت در کارشان بود و آن حظ ادبی را که خواننده انتظار داشت، به آنها ارائه می کردند و هم از بیان آن واقعیت ها جا نمی ماندند. من یادم است که مرحوم داریوش مهرجویی درباره ی کتاب «دا» گفته بود که این کتاب، رمان است. مهرجویی کسی نبود که رمان را نشناسد، ولی مایه هایی از رمان در این کارها دیده بود که چنین می گفت. این بچه ها هم ادعای رمان بودن ندارند، ولی رگه هایی از رمان را در کار خود دارند و همین نشان داده است که ما می توانیم از آن برای ادبیات داستانی بهره بگیریم.
ارهای برجسته ای که در تاریخ شفاهی داریم، برای ما در عالم ادبیات داستانی درس آموز است. خود من هم اهتمام کردم از تاریخ شفاهی، خصوصاً در مسأله باورپذیری، بهره ببرم
* تاریخ شفاهی برای ادبیات داستانی درس آموز است
مدیر سابق حوزه هنری انقلاب اسلامی افزود: من همان زمان که در عرصه هنری بودم، یکی از عرایضم این بود که سینمای انقلاب اسلامی از مستند تولد خواهد یافت؛ خصوصاً مستندی که شهید آوینی بنیانگزار آن بود. بعداً هم ما دیدیم نخستین فیلمی که در عرصه هنری ساخته شد فیلم «یه حبه قند» بود. یه حبه قند انگار یک مستند بود و فیلمی بود که سرشار از زندگی بود. من تصورم این بود که بجای سینمای بطورمثال آقای اصغر فرهادی، ما باید دنبال سینمایی باشیم که از فرهنگ و تاریخ و سنت های ادبی و هنری ما وام گرفته باشد. راجع به داستان هم فکر می کنم کارهای برجسته ای که در تاریخ شفاهی داریم، برای ما در عالم ادبیات داستانی درس آموز است. خود من هم اهتمام کردم از تاریخ شفاهی، خصوصاً در مسأله باورپذیری، بهره ببرم. همینطور که شما به درستی اشاره کردید، این رفت و برگشت ها و داستان در داستان ها را از تاریخ شفاهی یاد گرفتم و به کار بردم. خوشبختانه از قدیم هم در عرصه داستان نویسی حضور داشتم و هم در عرصه تاریخ شفاهی فعال بودم؛ با عنایت به این پیشینه بود که اهتمام کردم اینها را با هم تلفیق کنم.
مؤمنی شریف در آخر با تشکر از تمامی کسانیکه کتاب را خوانده و درباره ی آن حرف زدند، اظهار داشت: امیدوارم فرصتی باشد تا درباره ی داستان ایرانی و روایت ایرانی که دغدغه قدیمی من هم بوده است، بیشتر حرف بزنیم و کمک نماییم که ادبیات داستانی ما موفق تر و تنومندتر باشد.
منبع: qawem.ir
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب