قائم فرهنگ مهدویت
قائم : فرهنگ مهدویت

فضل الله رضا و قاضی قیامت مدار

فضل الله رضا و قاضی قیامت مدار

به گزارش قائم پروفسور فضل الله رضا در 105 سالگی دارفانی را وداع گفت. او به حق چهره ماندگار عرصه مهندسی و رشته ادبیات توأمان بود.



آثار و احوال این مرد علم و ادب متنوع و متفاوت و افزون بر ده ها كتاب و مقاله است. من بیشتر از بیست و پنج سال در دوران سالخوردگی اش كه البته هنوز سرحال و قبراق بود تا همین اواخر عمر با او مأنوس بودم. برای شناخت پروفسور رضا میتوان به اینترنت مراجعه نمود كه وی خود در طراحی و ایده پردازی آن با عرضه نظریه احتمالات نقش داشت، در اینجا تنها به مقاله ای از این مرحوم اشاره میكنم كه در سال 1352 نگاشته و محمدعلی جمالزاده در تاثیر آن چنین نوشته است: اگر شما -پروفسور رضا- در تمام مدت عمر همین یك مقاله قاضی را نوشته بودید قرضتان را به ایران ادا كرده بودید.
پروفسور رضا در «قاضی بست» داستانی نقل میكند كه در مجلد هشتم تاریخ بیهقی آمده است: امیر را تب گرفت، تب سوزان و سرسامی افتاد چنان كه بار نتوانست داد و محجوب گشت از مردمان مگر از اطبا
مقصود از امیر مسعود غزنوی پسر امیر محمود غزنوی است. بعد از آنكه مسعود حالش خوش میشود به شكرانه سلامت خویش بونصر وزیر مشاورش را میخواهد تا دو كیسه زر -هزار مثقال- از پولی كه حلال است و پدرش هنگام جنگ در را حقانیت اسلام در هندوستان به دست آورده و به اصطلاح بی شبهه است به قاضی پیر شهر بست -بوالحسن بولانی و پسرش بوبكر- كه سخت تنگدستند هدیه دهد. قاضی بست مردی پاكدامن و مستحق است كه عمری بر مسند قضا نشسته و به عدالت سخن گفته، رشوه ای از كسی نستانده و الان در گوشه خانه افتاده است. شاگردان و دوستان و پسر بزرگ دارد ولی درآمد و حقوق بازنشستگی و زر نهفته و ملك املاك ندارد. امیر فكر میكند برای تادیه صدقه شكرانه سلامت هیچكس مناسبتر از این پدر و پسر عالیقدر نیست، این كار هم خدا را خوش میآید و هم مردم را.
اما پیر بوالحسن بولانی در دل خود آیین و كیشی دارد و به اصول اخلاقی و دینی پایبند است كه دورویی و چند ارزشی در آن راهی نیست. از جانبی توهین به پادشاه و وزیر و رد كردن صله را نه شرط ادب میداند نه با تدبیر و خرد سازگار. پس بی آنكه او را برنجاند ابتدا صله را میپذیرد، آن گاه پس میدهد: بسیاری دعا كرد و گفت این صلت فخر است. پذیرفتم و باز دادم كه مرا به كار نیست و قیامت سخت نزدیك است و حساب این نتوانم داد.
وزیر میگوید: این زر به زور از مردم مسلمان گرفته نشده و جزئی از غنائم است. چرا ان قاضی نستاند؟
قاضی بست پاسخ میدهد: نمیدانم این جنگ ها بر اصول و سنت محمد (ص) بوده است یا نه، من این نپذیرم و در عهده این نشوم.
وزیر سیاستمدارانه كار را به سكوت می گذراند. لختی بعد پیشنهاد میكند: قاضی كوتاه بیا و پول را بگیر. در شهر بست مردم مستحق بسیارند. خودت هم شاگردانی داری، به آنها بده. جواب قاضی پیر به جناب وزیر درشت است: مرا چه افتاده است كه زر كسی دیگر برد و شمار آن به قیامت مرا باید داد؟ به هیچ حال این عهد قبول نكنم. وزیر كهنه كار روی به پسر میكند و میگوید: بسیار خب تو سهم خودت را بردار. پسر بی درنگ جوابی والا میدهد: من هم فرزند این پدرم، كه این سخن گفت و علم از وی آموخته ام. اگر وی را یك روز دیده بودمی و احوال و عادات وی بدانسته، واجب كردمی كه در مدت عمر پیروی او كردمی به هیچ زیادت حاجتمند نیستم.
وزیر كه دوستدار درستی و درستكاران است به گریه میافتد و به جای ترساندن این دو آزاد مرد، با تحسین میگوید: «بزرگا كه شما دو تن اید»
پروفسور رضا با نثری پرمایه و جذاب و به هنگام سازی داستان بیهقی در مجله نگین سال 1352 و دیگر آثار ادب پارسی در كتابهای «مهجوری و مشتاقی» و «نگاهی به شاهنامه» و «برگ بی برگی» و… لزوم پایبندی جمعی به نظامی واحد گوشزد میكند، چون كه بی معیاری یا تشتت معیارها و بی جهتی در ارزش ها مدار مشترك ایجاد نمیكند و این مشكلی اساسی در فرهنگ هر جامعه است.
پروفسور رضا تاكید میكند كه ما به معیاری مشترك در شناخت نخبگان و پهلوانان بزرگمنش از میان مردم و از متن و بطن داستانها، روایات و جامعه سخت محتاجیم. خدایش رحمت كند. شایسته است مجلس یادبودی برای این مرد فرزانه در تهران برپا شود تا ضمن بزرگداشت نام و یاد او، شاگردان، دوستان و استادان علم و فرهنگ به بخشی از فضایل و خصایص انسانهای مؤثر اشارتی كنند.
هرروز دهندم خبر از مردن یاری
من مانده ام اما به چه كامیِ؟ به چه كاری؟

1398/10/04
14:45:24
5.0 / 5
4864
تگهای خبر: اسلام , دین , عدالت , فرهنگ
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۴ بعلاوه ۳