نگاه مجله مهر به پویش ایران همدل؛
امروز همان روز مباداست!
قائم: این اهدای طلا نماد زنان مسلمان ایرانی است که برای مساعدت با وطن و اسلام و مظلومان از آن چه زینت زنانه در دنیای مادی هست گذر می کنند تا به وطن و اسلام و انسانیت خدمت کنند.
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ مبینا افراخته: راننده تاکسی به رادیو گوش می داد که نوبت به خواندن این خبر رسید: «دختران و مادرانی که برای مساعدت با مردم مظلوم فلسطین و لبنان حتی از اهدای ارزشمندترین دارایی های خود، همچون حلقه ازدواجشان نیز دریغ نمی کنند، امروز در چالش طلایی ایران همدل مشارکت کردند. صف اهدای طلا، سکه، پول و حتی واحد آپارتمان و خودرو در چالش «ایران همدل» برای کمک و پشتیبانی از مردم فلسطین و لبنان طولانی است.» راننده یک دفعه جا خورد و اظهار داشت: «این همه فقیر در کشور خودمان داریم. همین سیستان و بلوچستان، چرا کسی به فکر این ها نیست؟ من که می گویم چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است؛ والا» من هم که فشار کار هوش از سرم پرانده بود و کلافگی رویم چنبره زد بود می خواستم بگویم آفرین، چه قدر درست می گویی. اما سکوت کردم.
یک باره تصویر خردسالان غزه، آن دستی که به سرم وصل بود و تنش داشت در آتش بمباران جزغاله می شد از جلوی چشمانم رد شد. یاد آن دختری افتادم که داشت برای پوشیدن لباس عروسی ثانیه شماری می کرد اما ناگهان با دیدن ویدئویی از طفل فلسطینی قید جشن را می زند و تمام هزینه مراسم هایشان را به مقاومت اهدا می کند، یا بطورمثال آن زنی که وقتی زندگی خاکستری مردم فلسطین را می بیند، از تنها یادگار و دارایی همسرش می گذرد تا مبلغ انگشتر به سرپناه های پارچه ای غزه برسد.
هرچه بیشتر که به ماهیت این حرکت فکر می کردم برایم جذاب تر و قابل تامل تر می شد. این اهدای طلا نماد زنان مسلمان ایرانی است که برای مساعدت با وطن و اسلام و مظلومان از آن چه زینت زنانه در دنیای مادی هست گذر می کنند تا به وطن و اسلام و انسانیت خدمت کنند. درست همانند زمان هشت سال جنگ تحمیلی. می گوید: «یاد اول خدمت و جنگ تحمیلی افتادیم که مردم با چه علاقه ای می آمدند و طلاهای خودشان را برای جبهه ها هدیه می کردند» ریشه تمام این همدلی ها در ایرانیان از یک جا آب می خورد. هم در زمان دفاع مقدس و هم حالا در رابطه با جبهه مقاومت، زن ها خط مقدم این جبهه بودند. بانوانی که نه فقط در اینجا بلکه در اقصی نقاط ایران سفیر و تکثیرکننده پویش «ایران همدل» شدند.
امروز همان روز مباداست
نامش ساراست. حدودا ۱۵ سال دارد و هنوز نوجوان است. با همان مقنعه و روپوش سبز رنگ مدرسه می آید و با دل و جان انگشتری از جنس طلا را تقدیم جبهه مقاومت می کند. انگشتر بسیار برایش عزیز است برای اینکه حاصل یک ماه روزه داری و بردباری اش بوده است. پدر آنرا برایش هدیه خریده بود و دخترک سختی ۳۰ روز ماه مبارک رمضان را به عشق هدیه پدر تاب آورده است ولی حالا تنها یک چیزی برایش اهمیت دارد، فرمان رهبر.
می گویند طلا برای روز مباداست. هرچه داشته باشی ضرر نمی کنی بالاخره یک جایی در تنگناهای زندگی گره از کارت باز می کند. حالا شرایط غزه و لبنان هم یکی از آن روزهای مباداست و دختران و مادران و زنان ایرانی با همان سرمایه کم و زیاد طلایی رنگشان دست به کار شدند تا مرهمی برای زنان و دختران و مادران فلسطینی و لبنانی باشند. مثل لیلا که محکم و با همان لهجه شیرین ترکی با مشت به سینه می کوبد و می گوید: «از من جان بخواهید» خانه دار است و منبع درآمد مستقلی هم ندارد. سرویس طلایی که برای اهدا به مقاومت کنار گذاشته شامل دستبند و انگشتر و گردن بند می شود. حدود دو میلیارد تومان بهای خریدش است و ارزشمندی اش را از روی ظاهرش هم می توان تشخیص داد. فقط یک انسان با روحی بزرگ و دلی به وسعت دریا می تواند هدیه ای به این ارزشمندی را تقدیم کند و ذره ای هم نگران چالش های احتمالی آینده خود و فرزندانش نباشد.
در عصری که صف عمل های زیبایی از خشن تا فانتزی آن در سر تا سر دنیا بالا رفته است، زنان ما از یک عنصر زیبایی بسادگی عبور می کنند. این نقطه امید است امیدی که نشان میدهد زنان کشور ما، هم متفاوت از چرخه سرمایه داری مصرفی می اندیشند و هم زندگی و عشق در جریان است؛ عشق به انسانیت و عشق به کمک به مظلوم که تقلیل دادنش به یک پروپاگاندا و دوگانه وطن و غیر آن فقط نوعی فرار از دیدن واقعیت ها است.
اقتصاد می خواهید یا جنگ؟
میرزا محمدتقی خان فراهانی، مشهور به امیرکبیر نخستین صدراعظم دوره ناصرالدین شاه قاجار در ایران بود. در آن دوره کارخانه ای در شهر اصفهان برای تولید توپ راه اندازی کردند. چند وقت بعد به سبب بسته شدن بندرها توسط انگلیسی ها و تحریم هایی که اعمال کرده بودند مشکلی در مورد ذوب فلزات برای تولید توپ پیش آمد. در پی همین مشکل امیر کبیر از مردم درخواست می کند که اگر کسی دیگ مسی اضافه در خانه خود دارد به کارخانه بفروشد. ناگهان جنجالی در شهر به پا شد. جنجالی که آتش آن از زیر سر انگلیسی ها برخواسته بود.
انگلیسی ها این طور به مردم القا کرده بودند که امیرکبیر حتی به دیگ هایتان هم رحم نمی نماید. می خواهد مردم گرسنه بمانند که در عوض آن اسلحه بسازد و جنگی به راه بیندازد. این جریانی که انگلیسی ها به راه انداختند عمیقاً در افکار عمومی تأثیر گذاشت. در نهایت نیز به هدف خود رسیدند و رییس کارخانه که یک مهندس اتریشی بود به سبب نبود مواد اولیه و نداشتن بودجه برای پرداخت دستمزد به کارگران ایران را ترک کرد و پروژه امیرکبیر با شکست روبرو شد.
چند وقت بعد انگلیسی ها به بندر بوشهر حمله کردند و ایران تهدید به این شد که اگر افغانستان و قندهار و هرات را به انگلیس ندهید ما از جنوب پیشروی می نماییم تا به تهران برسیم. ایران هم که توپخانه ای نداشت تا بتواند جلوی حریم شکنی دشمن را بگیرد شرط را قبول کرد و شکست خورد. تنها دلیل این شکست هم دو قطبی بود که توسط انگلیسی ها در جامعه بوجود آمد. دو قطبی که زیرکانه مردم را به طرف اهداف شوم خودشان کشاند. انگلیسی ها در بین مردم دوگانه اقتصاد و جنگ را رواج دادند که بیایید و اقتصاد را انتخاب کنید اما در واقعیت چیزی که اتفاق افتاد، جنگ بود و اقتصادی که بدنبال آن رو به زوال و نابودی رفت. درست همچون کاری که امروزه رسانه های معاند و خارج نشین وظیفه القا کردنش را دارند و قصد دارند مردم را در مقابل مقاومت و استقلال قرار بدهند.
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب